فقــــــــــط عشقـــــــــم

خیلـــــــی می ترسیــــــدم ...

علتــــش را پرسیــــــد :

گفتـــــم : با اینکــــــه از تــــهِ دل خوشحــــــالم ...

امــــــّـــــــا ...

خوشحـــــالیِ اینطـــــــوری وحشتــــــناک اســـــت ...

وقتی دســــــتِ سرنوشـــــت بخـــــــواهد چیــــــزی را از

کســــی بگیــــرد ...

اولـــش می گـــــــذارد این گونـــــــه خوشحــــــالی

کنــــــد ...


برچسب‌ها:
شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, × 1:56  × پرویزعظیمی   × 

سیگارت میشوم 

 

 

کامهایت را محکم تر بگیر

 

 

که هم من فنـــا شوم هم تـــو

 

 

 باتو ...ابدیت میخواهم  ...


برچسب‌ها:
شنبه 17 خرداد 1393برچسب:, × 1:55  × پرویزعظیمی   × 

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟

برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.

در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند،

داستان کوتاهی تعریف کرد:

یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می انید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟

بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››

قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 23:27  × پرویزعظیمی   × 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 18:51  × پرویزعظیمی   × 

به تو نرسیدم، اما خیلی چیزارو یاد گرفتم...

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دروغ بگم.
یاد گرفتم هیچکس ارزش شکوندن غرورم رو نداره.
یاد گرفتم توی زندگی برای اون که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یه بهانه ای دلشو بشکونم.
یاد گرفتم گریه ی هیچکس رو باور نکنم.
یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.
یاد گرفتم دم از عاشقی بزنم ولی عاشق نباشم
می خوام همین جا دلمو بشکونم خوردش کنم تا دیگه عاشق نشه.
تا دیگه کسی رو دوست نداشته باشه.
توی این زمونه کسی نباید احساس تورو بدونه وگرنه اون تورو می شکونه.
می خوام بشم همون آدم قبل کسی که از سنگ بود و دو رو برش دیواری از سکوت و بی تفاوتی...
می خوام تنها باشم  لعنتی...


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 18:47  × پرویزعظیمی   × 

 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 18:44  × پرویزعظیمی   × 

چقد دردناکه که  ازش خبر نداشته باشی . . .

جواب SMS تو نده . . .

چند ساعت نگرانش باشی . . .

بعد با یک خط غریبه بهش زنگ بزنی و با دومین بوق گوشی رو برداره . . .

اونوقته که میفهمی دیگه دوستت نداره . . . اونوقت باید تنهاش بذاری رفیق

 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 18:42  × پرویزعظیمی   × 

میدانی رفیق . . .

اینروزها ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﺳﻼﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺪﻫﯽ؛

ﺗﺎ ﺑﺒﯿﻨﯽ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻨﺖ ﺗﯿﺰ ﻣﯿﺸﻮﺩ ..
ﺍﯾﺮﺍﻥِ ﺍﻣﺮﻭﺯِ ﻣﻦ, ﮔﺮﺑﻪ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﮔﺮﮒ ﺍﺳت


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 18:41  × پرویزعظیمی   × 

دوست دارم

عشقه من . . .

اینروزها که هنوز نیستنت را به هوای دوباره داشتنت ثانیه شماری میکنم . . .
ساکتم .حرف نمیزنم. نه که چیزی برای گفتن نباشد... نه .به این سکوت پیله کرده ام. نه که ندانم چه بگویم
اینروزها از همیشه پر تر از حرفم . از همیشه بیشتر گفتنی دارم ولی من مانده ام و یک عالمه ناگفته های ناشنیده...
میروم تا فراموشم کنی ...
در فراموشی هم آغوشت میکنم تا طعم تلخ برخوردهای سردت یادم برود...
ناگفته هایم را میگذارم گوشه ی دلم تا روزی که تو بیایی...
روزی که باشی و بخواهی برایت حرف بزنم...
تا اون موقع... هر وقت خورشید را بالای سرت دیدی بدان در غروبی دلگیر به تو می اندیشم ...
به اینکه اگر کاری که عشق با من کرد با تو میکرد چند روز دوام میاوردی...؟؟؟؟


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 18:29  × پرویزعظیمی   × 

 خیلـــــــی دوســــــتت دارم

ولی

از حال من بی خبری

آروم نداره این چشام

میدونم ک

این دوروبری


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 9:26  × پرویزعظیمی   × 

ييكي بو يكي نبود ، غير از خدا هيچكس نبود:

يكي بود كه برا يكي ديگه جونشو ميداد و پنهاني عاشقش بود و اون يكي نميدونست كه يكي عاشقشه! گذشت و گذشت و زمان هي به جلو رفت تا دست تقدير خدا اون عاشقو به معشوقش رسوند... عاشق ميگفت خدايا ازت ممنونم كه مرا به آرزوم رسوندي و خيلي شاد بود . گذشت و گذشت به خوبي و خوشي و با غم و غصه... عاشق قرار شد بره به يه سفر كه ۲ماه طول ميكشيد؛‌در اين زمان معشوق گفت: من بدون تو هيچم و دگر زنده نخواهم ماند، عاشق در پاسخ گفت نگران نباش تو تنها نيستي به بالا نگاه كن... ديدي تنها نيستي... معشوق اشكش جاري شد و به عاشق گفت: تو همه وجود مني اگر نباشي من چه كنم؟ عاشق در پاسخ گفت ميرم و درسته از تو دور ميشم اما يادت باشد تو در قلب و وجود من هستي و من در قلب و وجود تو نيز هستم، پس اشك نريز چون بزودي باز خواهم گشت...

عاشق از معشوق خداحافظي كرد و هنگامي كه در راه بود به ياد معشوق افتاد و با حالت بغض آلود شروع كرد به اشك ريختن؛ عاشق  اشك خود را نگه داشت تا جلويه معشوق اشك نريزد و معشوق غمگين و ناراحت شود... معشوق بياد عاشق شب و روز اشك ريخت و تنها دلخوشي اش تلفن زدن عاشق به او بود كه در سفر تلفن ميزد.عاشق در سفر درد هجران كشيد زيرا از معشوق دلپاكش بدور بود. خلاصه عاشق سفرش به سلامت تمام شد و بازگشت و هنگام بازگشت: در عين ناباوري ديد كه معشوق اخلاق و رفتارش عوض شده است، عاشق با خود گفت: يعني در نبود من چه اتفاقي افتاده كه اين معشوق دلپاك و دلسوخته ام به اين شدت تغيير كرده؟ گذشت و گذشت ديري نپاييد كه عاشق متوجه شد معشوق دلبسته ي ديگري گشته و دگر او را نميخواهد عاشق به هر دري زد نتوانست معشوق را دوباره بدست آورد و معشوقي كه دلبسته ي عاشق بود رفتو رفت و عاشق را با خود نبرد و حالا صاحب به اصطلاح خود عاشقش هست و بخوشي روزگار ميگذرانند...اما عاشق به پاي معشوق ميسوزدو آب ميشود و روزگار تاريكي دارد...


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 9:21  × پرویزعظیمی   × 

حرف دل


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 9:21  × پرویزعظیمی   × 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 9:19  × پرویزعظیمی   × 

مدت هاست تنهایم

اما دلـــــــــــــــــــــــتنگ اغوشی نیستم....

خسته ام

ولی به تکیـــــــــــــه گاهی نمی اندیشم...

چشم هایم ترهستندوقرمز

ولــــــــــــــــــــــــــــــی رازی ندارم....

چون مدت هاست!!!

دیگرکسی را"خـــــــــــــــــیلی"دوست ندارم....


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 9:18  × پرویزعظیمی   × 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 9:8  × پرویزعظیمی   × 

هیچ
وقت به کسی دل نبند

هیچ وقت به کسی دل نبند

چون این دنیا انقدر کوچیکه که

دو تا دل کنار هم جا نمی شه

ولی اگر دل بستی

هیچ وقت ازش جدا نشو

چون این دنیا انقدر بزرگه که

دیگه پیداش نمی کنی

 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 9:7  × پرویزعظیمی   × 

وقتی شک داری . . .

وقتی از دوست داشتن کسی مطمئن نیستی

 

حق نداری دستاشو بگیری که به دستات عادتش بدی

 

وقتی کسی رو سهم خودت نمیدونی

 

حق نداری پیچ و تاب بدنشو زیر و رو کنی

 

وقتی موندنی نیستی

 

حق نداری از آینده ای خوش باهاش حرف بزنی

 

وقتی دلت به موندن کنارش شک داره

 

حق نداری بگی عاشقتم

 

وقتی همیشه دنبال یه حرفی تا ترکش کنی

 

حق نداری ادعای دوست داشتن کنی

 

و وقتی به اعتماد کسی تکیه گاه شدی

 

حق نداری زمینش بزنی

 

بودنت مهمه اینو بفهم


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 9:6  × پرویزعظیمی   × 

            

تمام خستگی هاتو یک جا میخرم

 

تو فقط قول بده

 

خنده هاتو به کسی نفروشی 

 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 8:50  × پرویزعظیمی   × 


برچسب‌ها:
جمعه 16 خرداد 1393برچسب:, × 8:48  × پرویزعظیمی   ×